و خدایی که در این نزدیکی است...
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست خدایی که از رگ گردن نزدیکتر است
آن خدایی که به قلبم غم داد خود او باران داد زندگی با عطش ثانیه ها می گذرد می شود ثانیه را جریان داد
من خدا را دارم آن خدایی که به هنگام غمم می گرید و به هنگام خوشی های دلم می خندد شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست…
آدم وقتی دلش خیلی میگیره دوست داره بنویسه در مورد هر چیزی و هر کسی، اگر اون چیز و کس خدا باشه که فبها…
وقتی آدمی دلش خیلی میگیره چقدر احساس نزدیکی خدا رو در وجودش احساس میکنه و همین حوالی دل آدم فقط یکی رو حس میکنی یه دست دراز کردن میتونه خدا رو تو آغوش بگیره و زار زار گریه کنه تا کمی سبک بشه، همون لحظه قطره های بارون و اشکهای خدا…
وقتی آدمی دلش خیییلی میگیره نگاه به بدیهای دنیا نمیکنه فقط دلش کمی خدا رو میخواد، فقط میخواد باشه کنارش، حرفاشو بشنوه، اشکاشو پاک کنه، بعد هم یه صدای قشنگی که میگه
نگران نباش من کنارتم،
از رحمت من ناامید نباش،
قول دادم کنارت باشم پس هستم،
از رگ گردن نزدیکتر…
آخ خ خ که چقدر آرام میشه اون آدمی که دلش خیلی گرفته بود…
درست عین من…
دلم و خدا و آرامش، زمزمه قشنگی است…